خاطرات شروع دنیات

صدات😐

هانا تا حالا قدرت صداتو به این حجم نشنیده بودم😐 رفتیم رستوران من و تو و بابا  تو کلا دختر آرومو خوش خلقی هستی😐 رفتیم رستوران هرکی میدیدت میگفت وای چه دختری چه عروسکی به همه هم میخندیدی خیلی آروم کنارم رو تخت بودیو لبخند میزدی شامو سفارش دادیم چند دقیقه ای طول کشید که شامو بیارن😐 به محض اینکه شامو آوردن انقدر جیغ زدیو گریه کردی ک حد نداشت همه زنایی ک اونجا بودن دست ب دست داده بودن که آرومت کنن ولی آروم نشدی😐 ماهم شام نخورده برگشتیم خونه😑 آخه این چه کاری بود دختر ولی مامان بمیره فک کنم دل درد داشتی اومدیم خونه هم کلی گریه کردی دلتو ماساژ دادم و بستم آروم گرفتی😚 ولی خیلی صدات بلنده ها😐یادم میاد ازت میترسم😂 ...
22 مهر 1398

آقوم😍😄

هانا جونم عشقه دلم مامانی لحظه به لحظه دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم هم ذوق میکنم🤗 هم دلم میگیره🙁 ذوق میکنم چون هروز یه چیز جدید و بامزه ازت میبینم😜،دلم میگیره چون این لحظه ها میگذره و دلم واسشون تنگ میشه😔 مامانی جدیدن زیاد میخندی انگار یه جورایی بهم وابسته شدی وقتی گریه میکنی تا بغلت میکنم آروم میشی تو چشام نگاه میکنی یه وقتایی از خودت یه صداهای بامزه ای درمیاری انگار داری یه چیز مهمو واسم تعریف میکنی🤔 ماشاله جون گرفتی لوپات کشیدنی شده😁وقتی رو شکم میخابونمت رو زمین گردنتو نگه میداری انقد قیافت بامزه میشه که دلم ضعف میره واست از بس آب دهنت زیاده پیشبند میبندم واست که لباسات خیس نشه فقط این عکسو ببین خیلی مسخرست😂😂😂 میدونی چرا اسم این خا...
13 مهر 1398
1